دلم مدتیست که برای آسمان میسوزد
و از دیدن سرخی غروبش، خون میشود
دلم مدتیست که با دیدن ابرها میگیرد
و از دیدن صورت کبودش، گریه میکند، میبارد
دلم مدتیست که برای آن پرنده تنها میگرید
که از یاران مهاجرش جا مانده و در آسمان غربت، کسی را صدا میزند
دلم برای ساقه شکسته یک گل، میشکند
دلم برای بال شکسته، دست شکسته، پای شکسته، قلب شکسته...
دلم برای «دلشکسته» خون میشود، تنگ میشود، میمیرد...
دلم درد دارد، دارد میمیرد